خر چه داند قیمت نقل و نبات
|
|
چند سال پیش دوستی به خانه ام آمد. وقتی به مستراح رفت و آفتابه مسی مرا دید ، پرسید این به چه درد می خورد و در مستراح چکار می کند؟ من خجالت کشیدم که بگویم استفاده آن چیست و برای چه آن را در مستراح گذاشتم، گفتم برای تزیین است. دوستم از زیبایی آفتابه تعریف کرد. من هم مطابق سنت باستانی مان گفتم قابلی ندارد! می خواهی بردار و ببر… او هم بدون اینکه تعارف کند پذیرفت!(این اروپایی ها تعارف سرشان نمی شود.)
مدت کوتاهی بعد، به خانه دوستم رفتم. دیدم آفتابه مسی را گوشه اتاق نشیمن گذاشته! لیوانی درون سر آن جای داده و یک دسته گل زیبا هم درون لیوان گذاشته است. با ذوق به طرف آفتابه رفتم، گفتم: آفتابه عزیزم حالت چطوره؟ دلت برای من تنگ نشده؟! آفتابه پشت اش را به من کرد و گفت: حالم خیلی بهتر از سابق است، می خواهم سر به تن ات نباشد، دلم اصلا برای تو و ماتحتات تنگ نشده! اقلا وقتی در ایران بودم ، بعضی وقت ها با من دست و روی می شستند، ولی از وقتی که به خانه تو آمدم جز پشت مبارک تو به جایی آب نریختم. می بینی که در این خانه مرا در مستراح نمی گذارند و در بهترین محل خانه شان از من نگهداری می کنند. علاوه بر آن بر سرم گل می گذارند و هر چند روز به چند روز، گلها را عوض می کنند. به جای اینکه در مستراح باشم و بوی گّند به دماغم بخورد، اینجا وقتی غذا می خورند، علاوه بر عطر گل، بوی غذاهای خوش بو را می شنوم. در خانه تو در گوشه ای تنها بودم. گاهی وقت ها آن هم به دلیل خاصی به دیدن ام می آمدی، اما در این خانه تنها نیستم. خانم خانه مرا مرتب پاک می کند. شب ها و روزهای تعطیل هم که تمام خانواده دور هم جمع می شوند و حرف می زنند می گویند و می خندند… از جلوی چشمم برو گم شو، و دیگر اینجا نیا، نمیخواهم روی تو را ببینم، اگر هم دوباره آمدی به طرف من نیا…! خر چه داند قیمت نقل نبات؟!
از این اولین برخوردمان در خانه آن دوست چند سال گذشته. در این مدت مرتب به خانه او می روم، و هر بار چند شاخه گل می برم و بر سر آفتابه می گذارم. حالا دیگر با هم رفیق شدهایم. حالش را می پرسم، حالم را می پرسد و خوشحالیم از دیدن یکدیگر. به نظرم بعضی وقت هاهوس دیدن پشت مرا دارد، ولی خجالت می کشد بگوید. خودش گاهی از آن یاد می کند. هنوز عادت اولیه اش را از دست نداده! شعر دسته آفتابهای از آفتابه؛(در کشور گل و بلبل و شمع پروانه، آفتابه هم شاعر می شود)
من آن افتابه بی قدر و ارزش بودم گهی سوراخ و گهی سرب و لحیم بودم کنون آفتابه ای با ارج و جلالم که چند شاخه گلی بر سر گذارم
نظرات شما عزیزان:
|
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1402برچسب:,
|
|
|
|
|